-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 02:11
دیدی آخرش نموندی منو تا جنون کشوندی دلی که دادم به دستت آخرش زدی شکوندی آخراش خوب شده بودی تیتر نامه ها مو خوندی اما چون خوندی و رفتی دلمو بیشتر سوزوندی. مریم حیدرزاده
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 14:58
زیباترین لحظه آن دم است که چشمانم را به هم آغوشی چشمانت می فرستم و دستانم را به گلستان تنت می سپارم و جام وجودم را پر می کنی از شراب عشقت آن لحظه است که می خواهم جان بسپارم در آغوشت.
-
اون منو نخواست
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 14:57
شیدا...شیدا...با توام دختر. تو این برف کجا می ری؟ شیدا نگاهی به مادرش که در آستانه ی در اتاقش ایستاده بود انداخت و بدون جواب از کنارش گذشت. در افکارش غوطه ور بود. نمی دونست چه احساسی باید داشته باشه. خوشحال بود اما دلشوره این خوشحالی رو لکه دار کرده بود. آخه دلشوره واسه چی . حتما منو می خواد. حتما امروز انتظار تموم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 00:06
روزهایی که بی تو می گذرد گرچه با یاد توست ثانیه هاش آرزو باز می کشد فریاد در کنار تو می گذشت ای کاش
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 23:50
سخت است گفتن وجودم باردار و حرفم نازیبا قلم بازگویم نیست کلمات را احساس می کنم نه در دفترم در باران احساسم هر قطره اش بر لبم بوسه می زند نام تو را با ولع بو می کشم و دستانم تو را پاک می کنند اما تمام قلبم اشک می شود و تمام کلماتش نام تو هانیه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 00:21
تو را صدایت کردم در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی برای چشمهایم با چشمهایت برای لبهایم با لبهایت با تنت برای تنم آواز خواندی من با چشمها و لبهایت انس گرفتم با تنت انس گرفتم چیزی در من فروکش کرد چیزی در من شکفت من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب...